غزل ۲۱

حادثه‌ای رقم بزن با قلمِ نگاهِ خود

غمزه بزن به شب ببین بارقۀ پگاهِ خود

غزل ۲۰

حرفی بزن که قامتِ پندار بشکند

شعری بگو که قافیه این‌بار بشکند

غزل ۱۹

در هر کجایِ خانۀ من رنگ و بوی توست

گویی که گوشه‌گوشۀ این کوچه کویِ توست

غزل ۱۸

رویای با تو بودن و کابوسِ این فراق

پُر کرده حجمِ خالیِ شب‌های این اتاق

غزل ۱۷

به بهای دل بریدن، نفسی هوای من باش

به اسارتت دچارم، قفسی برای من باش

غزل ۱۶

نه فقط منم که عمری، به تو دل سپرده باشم

همه‌کس دچارِ چشمت، من از این فِسرده باشم

غزل ۱۵

من از تلاطمِ این چشم‌های تو، شیدا

ز سر به پای من آثارِ عشقِ تو، پیدا

غزل ۱۴

دلم برای تو تنگ است و نام و یادِ تو ننگ

بگو که چون کِشم این دل ز زیرِ بارِ تو سنگ؟

غزل ۱۳

چه شود؟ اگر نگاهی به نگاهِ ما نمایی

و تو دیدگان نپوشی و به سوی ما بیایی

غزل ۱۲

به کرشمه‌ای براَفکن که نقاب، دیدنی نیست

تو اشارتی به ما کن که سخن، شنیدنی نیست

غزل ۱۱

به خنده‌ای بِگُشا لب، لبالب از دردم

بخند و شعله براَفکن به سینۀ سردم

غزل ۱۰

از این حریقِ عشقِ تو گر جان به در برم

عهدی کنم که یادِ تو را من ز سر برم