غزل ۱۱

به خنده‌ای بِگُشا لب، لبالب از دردم

بخند و شعله براَفکن به سینۀ سردم

ز خنده‌های تو شاید شقایقی روید

میانِ حسرتِ این باغِ خستۀ زردم

به تابِ طُرۀ زلفت همیشه بی‌تابم

به دورِ شمعِ رُخت عاشقانه می‌گردم

شِکن سکوتِ مداوم سخن بگو با من

بگو بگو که بدانم تو با منی هر دَم

چنان تلاوتِ نوری، ببار و روشن کن

تو را به نورِ نگاهم به ناز پروردم

به جانِ والۀ من اعتنا نمی‌داری

به بند و ظلمِ تو بی‌اعتنا به سر کردم

یاد تو این‌چنین