شرحِ حالم چو شاعرانِ دگر، همچو افسانه‌ای غم‌انگیز است
حالم امروز، همچو دیروز است، فصلِ شاعر همیشه پاییز است

شرحِ حالم به حس و حالِ غزل، شرحِ یک داستانِ تکراری
همچو یک قطعه شعر لبریزم، از خیالاتِ گنگِ بسیاری

شرحِ حالم مپرس یادم نیست، از کجا آمدم؟ نمی‌دانم
به کجا می‌روم؟ که می‌داند؟ همچنان ابر، همچو بارانم

شرحِ حالم چو شهرِ ویرانی، سرد و بی‌روح و بی‌رمق، دلتنگ
همچو آوارِ دود و خاکستر، همچو ویرانه‌های بعد از جنگ

شرحِ حالم به شعر نزدیک است، بازی واژه‌ها و قافیه‌ها
در پیِ یک ردیفِ تکراری، جوشش قطعه‌ها و مرثیه‌ها

شرحِ حالم چو سرگذشتِ نسیم، شرحِ حالم چو سرنوشتِ حباب
همچو رویا و همچنان کابوس، در عبور از مسیرِ خستۀ خواب

شرحِ حالم چه گویمت؟ خوب است، بهتر از این نمی‌شود شرحی
همچو شاعر ز عشق می‌گویم، همچو نقاش می‌زنم طرحی

شرحِ حالم قرینِ خوب و بد است، هم‌زمان هم خراب و هم آباد
همچو یک قاصدک به دستِ نسیم، همچو یک شمع در میانۀ باد

شرحِ حالم ز واژه‌واژۀ من، می‌تراود به شعر و معلوم است
ز تنِ بیت‌های هر شعرم، شرحِ این حال و روز، مفهوم است

شرحِ حالم بخوان و باور کن، شاعری هستم از تبارِ خیال
باورت گر نشد خیالی نیست، من به هر حال گفتم این احوال

شرحِ حالم فسونِ گیسویی، شرحِ حالم کمانِ ابرویی
شرحِ حالم نگاهِ آهویی، شرحِ حالم لبانِ جادویی

شرحِ حالم چو شاعرانِ دگر، از غزل، از ترانه لبریز است
از دلم عاشقانه می‌جوشد، لاجرم قطعه‌ای دل‌انگیز است