چهارپارۀ ۳۶
در پَرسههای حال و هوایی که نیستی
در انزوای زاویههایی که نیستی
در پَرسههای حال و هوایی که نیستی
در انزوای زاویههایی که نیستی
من و هیهاتِ تو و سینۀ آغشته به عشق
من و میقاتِ تو و دینِ فروهشته به عشق
شرابِ کاربَلَد، پُرخمار و کاردرست
مرا گرفت همان دِم، از آن نگاهِ نخست
زان رو که ذات و فلسفۀ قطره، رفتن است
پایانِ راهِ عشق، تهِ دره رفتن است
چشمت به لطفِ ناز، پُرم میکند ز عشق
قبلم دوباره باز، وَرَم میکند ز عشق
برای هفتسین، امسال، یک سمبوسه کم دارم
که قبل از سمزُدایی بر لبِ این سفره بگذارم
چیزی نمانده بود، ولیکن به لطفِ حق
این قیل و قالِ عشقِ تو ختمِ به خیر شد
دلا! به کُنجِ همین سینه کاش میمردی
ولی به راهِ کجِ عشق، ره نمیبردی
پس از تو بعدِ زمستان، دوباره پاییز است
پس از تو بعدِ خزان، باز هم زمستان است