نو و سپید ۳۱

حال و احوالِ دلم، خوب، کَما فی السابق
تَنگ و آشفته و مغلوب، کَما فی السابق

نو و سپید ۳۰

تو را چنین که تویی، این‌چنین پرستووار
به گوشه‌گوشۀ دهلیزهای پستووار

نو و سپید ۲۹

تکرار کرده بود طلوع و غروب را
چشمانِ او، چه عالی و بَه‌بَه! چه‌خوب! را

نو و سپید ۲۸

چو کَشتی‌ام، شکسته‌ام، نشسته‌ام به رسوب
رسوبِ خوبِ خیالِ تو، خوبم خوب

نو و سپید ۲۷

من از تَمِشک‌های به‌خون‌خُفته، در میانۀ راه
ز تیغ‌های تنِ بوته‌های خون‌آلود

نو و سپید ۲۵

از هر رهی که می‌رود این ذهن، باز هم
راهِ خیالم عاقبت اُفتد به راهِ تو

نو و سپید ۲۴

از شعر، خسته‌ام
از شعرهای کهنه و از شعرهای نو

نو و سپید ۲۳

چشمانم چو گنجشک‌ها
موهایت چو شاخسارِ درختانِ جنگلی

نو و سپید ۲۲

تو را بیشتر از تمامیِ ابرها
تمامیِ رودها