چهارپارۀ ۲۰
ترسم طلب کنم ز تو آن دل که دادهام
بر من فغان کنی و بگویی “کدام دل؟”
آنگَه اگر ندانم و پاسخ نگویمت
هم سر نهاده باشم و هم بیکلام، دل
آری، کدام دل تو ز دستم ستاندهای؟
من خود به پای عشقِ تو دل را سپردهام
شاید ندیدهای که به پایت فِکندهام
شاید ندیدهای که دلم را نبُردهام
شاید هم آن فِکندنِ دل را تو دیدهای
انکار میکنی که دلی بر تو دادهام
فرقی نمیکند که بدیدی و یا که نه
انگار میکنم که دلی من ندادهام
اما چگونه؟ بیدل و تنها و بینفس
پیوسته در کشاکشِ عشقت کدام دل؟
شاید هم ار طلب کنم آن دل ز دستِ تو
گویی بیا، بگیر و برو، بیکلام، دل
پایانِ این مذاکره آخر چه میشود؟
دل میدهی و یا که دلی کس نمیدهی؟
اسنادِ مالکیتِ دل را بگیر پس
جان را بگیر گر تو دلی پس نمیدهی
یاد تو اینچنین