چهارپارۀ ۲۱

به وثیقه می‌گذ‌ارم، دلِ دردمندِ خود را

به هوایِ آن که گاهی، گذری کنم به کویَت

به بهای آن که گاهی، نظری کنم به رویت

که سراغِ دل بگیرم، دلِ در کمندِ خود را


همه اعتبارِ این دل، که وثیقۀ تو باشد

دل اگر نمی‌ربودی، نه دلی و اعتباری

نه بهانه‌ای نه کاری، نه شفا و احتضاری

همه آرزوی این دل، به مضیقۀ تو باشد


تو شنیده‌ای؟ که گاهی، به وثیقه مانده آهی

که چو آهِ سینه حبسم، چو کبوترانِ بی‌پر

چو تغزلی به بُغضی، چو اتاق‌های بی‌در

مترصدِ نگاهی که دهد به آه، راهی


دلِ دردمندِ خود را، به وثیقه می‌گذارم

به ضمانتی که عاشق، به نگاهِ تو بمانم

به تعهدی که هر شب، ز غمت ترانه خوانم

دلِ در کمندِ خود را، به وثیقه می‌سپارم

یاد تو این‌چنین