چهارپارۀ ۵
زیباتر از همیشه تو لبخند میزنی
معصوم و صادقانه و پاک و فرشتهگون
اما ببین نگاهِ ترم را که در غمت
میبارد از دریچۀ جانم سرشکِ خون
آغشته گشته از نمِ بارانِ دیدهام
این شعرهای تر که به دفتر نوشتهام
با ابرهای تیره که از آسمانِ غم
میبارد اشکِ دیده به پای فرشتهام
بیچاره دل به دامنِ من چنگ میزند
وقتی به عشوه غنچۀ گل باز میشود
هرچند پَند میدهمش، راهِ چاره نیست
هنگامِ پر کشیدن و پرواز میشود
گاهی به استغاثه به پایش فِتادهام
یا بستهام دریچۀ دیدن ولی چه سود؟
دل رفت و آبروی من و آبِ دیدهام
افسونِ خندههای تو دل را ز من رُبود
میبارد از نگاهِ ترم اشکهای سرد
گریان چو کودکانِ یتیمم دوباره باز
من در غبارِ ابر و تو چون آفتابِ صبح
میبارد از نگاهِ خمارت طلوعِ ناز
در آسمانِ عشقِ تو پرواز میکنم
تا محوِ آن کرانۀ بیانتها شوم
در اوجِ آسمانِ تو بر شانۀ نسیم
همراه با قبیلۀ پروانهها شوم
پنهان نمیکنم که به دل دوست دارمت
میگویم این نهفته به دل را نه با زبان
دل داند و نگاهِ من و چشمهای تو
صحبت ز رازِ خلوتِ دل را نمیتوان
ای بیخبر ز حالِ دلِ بیگناهِ من
لبخند میزنی تو به بختِ سیاهِ من
در بسترِ حریقِ تو عمری نشستهام
خاکسترِ شرارهات عمرِ تباهِ من
یاد تو اینچنین