مثنوی ۳
باز دوباره میرسد، فصلِ بهارِ من ببین
از تنِ شاخههای من، خوشۀ جانِ من بچین
این دلِ نوبهاریام، از تو دوباره در خزان
میبرَد این ستارهها، خوابِ مرا به ناگهان
خشخشِ برگهای من، زیرِ تنِ عبورِ تو
خوابِ من و خیالِ من، از تو و غرقِ نورِ تو
دل ز تو برنمیکِشد، باغِ من و خزانِ من
این دل و جان برایِ تو، خاطرهات از آنِ من
همچو نسیم میوزی، بر دلِ شاخههایِ شب
لیک، نشسته بر شبم، شعلۀ جانگُدازِ تب
این شبِ خاطراتِ من، بیتو سحر نمیشود
از رهِ این سیاهِ شب، بیتو گذر نمیشود
باغِ نشسته در خزان، دلخوشِ جایِ پای تو
رنگِ سیاهِ آسمان، تشنۀ خندههای تو
یاد تو اینچنین