غزل ۹
نشسته به بالینِ غم، ز آهِ من امشب
چه میکند نگاهِ تو با نگاهِ من امشب
ستارههای سیاهی که از تو میتابد
بر آسمانِ کبود و سیاهِ من امشب
سوارِ بارۀ شب سوی من غمی تازد
دوباره میرسد از ره تباهِ من امشب
بگو کجاست سحر؟ عاشقانه بیتابم
تنیده پیچکِ ظلمت به راهِ من امشب
تو قهرمانِ اساطیرِ این شبی، بشکن
به تابِ طُرۀ سیمین چو ماهِ من امشب
ز پلکِ غمزده بارانِ گریه میبارد
ز ابرِ تیره برآید پگاهِ من امشب
کدام مأمن و مأوا؟ ز سیلِ بیپایان
فقط خداست، امید و پناهِ من امشب
یاد تو اینچنین