چهارپارۀ ۱۸
خسته از فکرت، فکرت آسوده
بر تو و عشقت، دامنآلوده
از تو میرنجد، از تو و عشقت
عقل و دل گوید، این خطا بوده
کس نمیداند، حالِ امروزم
گریه میبارم، از تو میسوزم
خسته اما دل، میتپد از تو
میکشم آهی، لب نمیدوزم
آهِ غمگینم، در هوای تو
جانِ سنگینم، از برای تو
مانده خاکستر، از پسِ آتش
خونِ رنگینم، زیرِ پای تو
رنگِ چشمانت، چون گلستانی
شرحِ چشمانم، روزِ بارانی
گرچه خاموشی، شورِ من از تو
از تو میجوشد، این پریشانی
حرفِ آخر را، گفتهام با دل
این خطا بوده، ای دلِ غافل
گرچه میداند، هم دل و عقلم
سینه میسوزد، از تو بیحاصل
یاد تو اینچنین