نو و سپید ۲۵
از هر رهی که میرود این ذهن، باز هم
راهِ خیالم عاقبت اُفتد به راهِ تو
بر روی ماهِ تو
در من هوای توست
در من نوای تو
همچون صدای باد، در گوشِ برگها
همچون تگرگها، بر روی شیروانیِ این ذهنِ لعنتی
بر بامِ خانههای خیالاتِ گُنگ و خیس
تنها، فقط تویی
تنها، فقط تویی که به این خانه دعوتی
در من صدای توست
امواجِ صوت و لرزشِ اصواتِ یادِ تو
در گوشِ ذهنِ من
هر گوشهای پُر از تو و از ردِ پای توست
در گوشِ لحظهها، در چشمِ کوچهها
در کُنجِ واژههای لبِ قصهها تویی
تنها، فقط تویی
بیتو جهان تُهی
دنیا تُهیست، خالی و متروکه، بینفَس
خالی، تمامِ شهر و خیابان و کوچهها
از بودنِ تو خالی و از ازدحام، پُر
از ازدحامِ مردم بیانسجام، پُر
_
درین انبوهِ تنهایی
میانِ خیلِ جمعیت
درین اوضاع و وضعیت
من و نجوای تو در گوشِ هر گوشه
من و پژواکِ یادِ تو، میانِ سیلِ جمعیت
به هر کُنجی که چشمم میخورد، یادِ تو میخیزد
به ذهنم قطرههای یادِ تو، همواره میریزد
من و جاروی مژگان و من و چشمانِ گریان و من و این شهر، بعد از تو
تو و جادوی چشمانت، تو و کَندوی لبهایت، من و این زَهرِ بعد از تو
_
تو، تداعیِ یک بوسهای، من، تباهیِ آن
تو تلاقیِ لبخند و بوسهای، قوافیِ عشقی، تلاقیِ عشقی
من فدایی توام، هواییِ توام
مهتابِ منی
بیتابِ توام
درخوابِ منی
بیخوابِ توام
دنیا بدونِ تو، جایی پُر از غم است
آینده، بیوجودِ تو، یک طرحِ مُبهم است
مُبهم چو امتدادِ غزل در مسیرِ شعر
درهم، چو استنادِ دلم بر حدیثِ مِهر
دنیا بدونِ تو، دنیای هیچ و پوچ
دنیا برای من، قبل از تو هیچ چیز
بعد از تو هیچ نیز
من بیتو، با خیالِ تو، با یادِ تو خوشم
آری خوشم که خویش، به دستِ تو میکُشم
اردلان صامتی