نو و سپید ۱۳
خورشید، پشتِ پنجره آهسته میخزد
دستِ نسیم، بر شکنِ زلفِ این درخت
نمنم به روی برگ و زمین بوسههای ابر
یادِ تو در نواحیِ ذهنم مرور شد
باران در این غروب، چو بارانِ اشکِ من
دستانِ من که بر شکنِ زلف و موی تو
خورشیدِ چشمِ تو، که به یکباره دور شد
اینها مرا دوباره به آن روزهای خوب
تا مرزِ آن غروبِ نگاهِ تو میبرد
پیچیده در مشامِ من عطرِ خیالِ تو
عطرِ تو و شکوفه و نم در میانِ باغ
زنگ و صدای زنجرهها، جیرجیرِ شب
گاهی ز پشتِ پنجرهها، آهِ یک کلاغ
اینجا تو را به محبسِ این سینه، این خیال
اینجا تو را به سردیِ این دل سپردهام
دلسردم از سیاهیِ دلگیرِ این غروب
دلتنگم از تداعی و تکرارِ یادِ تو
دلمُرده از تمامیِ این خاطراتِ تلخ
دلخونم، از خیالِ تو من زخم خوردهام
اینجا هنوز، پنجره در انتظارِ توست
دستِ نسیم، بر شکنِ خاطراتِ تو
باران به روی یادِ تو آرام میچکد
بر زیرِ استعارۀ باران و ابرها
هر شب دوباره یادِ تو تکرار میشود
در کنجِ این خرابۀ حسرت بدونِ تو
در کورهراهِ خسته و نمناکِ لحظهها
حتی عبورِ ثانیهها فرق میکند
ساعت پُر از دقایقِ تکراریِ غم است
پیوسته قلبِ عقربهها درد میکند
بیتو شقیقههای زمان، تیر میکشد
اینجا دقیقههای شبم بیتو مبهم است
خورشید، پشتِ پنجره آهسته میخزد
هر شب دوباره یادِ تو تکرار میشود
اردلان صامتی