نو و سپید ۱۴

شب را به پای خاطره‌هایت قدم زدم[۱]
خواب از سرِ دقایقِ دیشب پریده بود
من بودم و خیالِ تو و لحظه‌های شب
آرام، در تداوم و در امتدادِ تو
لبریزِ از تو بودم و غرقِ خیال‌ها


من با خیال و یادِ تو در زیرِ نورِ شب
غم را برای ثانیه‌هایم رقم زدم


در کوره‌راه و در دلِ پس‌کوچه‌های شب
یک لحظه ایستادم و بر روی پله‌ای
در بطنِ شب، تجسمت آنجا نشسته بود
با آن نگاه و طرحِ تبسم به روی لب
بر روی پله‌های ورودی خانه‌ای


من ناگهان به لحظه‌ای از پا درآمدم


آن لحظه‌ای که نقشِ تو بر روی پله‌ها
با آن نگاه و طرحِ تبسم به روی لب
با گیسوانِ سرکشِ مشکین به روی دوش
بر زیرِ نورِ ماه، فریبا، منیژه‌وار


در انتهای چاهِ غم از پا درآمدم


وقتی دوباره چشم گشودم، کسی نبود
با آن نگاه و طرحِ تبسم به روی لب


گویی هبوط بود، خیال این‌چنین که نیست
باور نمی‌کنم که خیالِ تو بود و رفت
اما کسی تو را به کنارم ندیده بود
بر روی پله‌های ورودی، کسی نبود


پرسیدم از یکایک گل‌ها، شکوفه‌ها
آن‌ها که از تقاطعِ دیوارِ یک حیاط
مُشرف به پله‌های همان خانه می‌شدند


تنها دقایقی، بر روی پله‌ها که خیالت نشسته بود
من هم نشستم، از تو و عطرِ تو پُر شدم
عطرِ بهار بود و ترنج و شکوفه‌ها


اما دوباره در پیِ دیدارِ آن خیال
در راهِ بی‌قرارِ مرورِ عبورِ شب
آهسته در مسیرِ رسیدن به ناکجا
آرام، در تداوم و در امتدادِ تو


شب را به پای خاطره‌هایت قدم زدم
غم را برای ثانیه‌هایم رقم زدم

اردلان صامتی

  • ۱. این مصراع، برگرفته از مصراع شعری از استاد حسین منزوی‌ست (تا صبحدم به یادِ تو شب را قدم زدم)