قطعۀ ۸
سودای آن نگاهِ خمارت چه میکند
ترفندِ آن نظارۀ تارت چه میکند
گل روید از خزان و زمستانِ جانِ من
دیگر ببین که فصلِ بهارت چه میکند
در آسمان، ستاره و هم ماهِ من تویی
مضمونِ نالههای شب و آهِ من تویی
من با طنابِ مهرِ تو بر چاه میروم
در عمقِ چاهِ حادثه همراهِ من تویی
از بیمِ آنکه پاره شود آن کمندِ تو
سر مینهم به میل و رضایت به بندِ تو
عمری بر این عبادت و طاعت به سجدهام
اُفتد مگر اسارتِ ما بر پسندِ تو
لبخندِ دلفریبِ تو اکسیر و کیمیاست
جسمم طلسم و چشمِ تو افسونِ سیمیاست
روح از تنم گُریزد و من مبتلا به سِحر
جانم اسیرِ شیوۀ جادوی توتیاست
ای بر تو من دچار و تو چون آبِ چشمهسار
با این زلالِ چشمِ تو چشمِ مرا چه کار؟
میجوشد از میانۀ این دیده اشکِ خون
میجوشی از میانۀ آن کوه و کوهسار
یاد تو اینچنین