چهارپارۀ ۷
آن آخرین نگاه، که مابینِ ما گذشت
یک اتفاقِ ساده و یک عمر سرگذشت
چشمم دگر نگاهِ تو را لمحهای ندید
دل پر کشید و رفت و به این خانه برنگشت
اما هنوز، با گذرِ سالیانِ سال
حتی کنون که رفته ز من وقتِ قیل و قال
یادت مرا دوباره به آن روز میبَرد
بر بالهای خاطره، بر مَرکبِ خیال
دستانِ باد، در شکنِ گیسوانِ تو
بر شانههای خستۀ من ریسمانِ تو
من بال و پر گرفته به معراج میروم
پرواز در کنارِ تو در آسمانِ تو
من با خیال و خاطرهات مست میشوم
در اوجِ بیکرانِ عدم، هست میشوم
در بزمِ مِیگُساریِ غم، ساقیا ببین
با سرخوشانِ دلشده همدست میشوم
دانی غمم ز دوری و هجر و فراق چیست؟
جز یک بهانه علتِ این حالِ زار نیست
کین رشکِ بیاراده مرا تاب میبَرد
امروز، چشمهای تو بر چشمهای کیست؟
یاد تو اینچنین