چهارپارۀ ۱۶

دور از تو در سیاهیِ این بخت مانده‌ام

دور از تو من شکسته و جان‌سخت مانده‌ام

بیمار و خسته بر دلِ این تخت مانده‌ام

پیوسته در اسارتِ این روزهای سرد


پیوسته در اسارتِ این روزهای سرد

پیوسته در نبودِ تو من پابه‌پای درد

با روزهای بی‌تو به پیکار و در نبرد

رویای چون نسیمِ تو بر شوره‌زارِ من


رویای چون نسیمِ تو بر شوره‌زارِ من

کابوسِ شعله‌گونِ تو بر بوته‌زارِ من

چشمِ تو و خیالِ تو و روزگارِ من

این روزهای بی‌تو به آخر نمی‌رسد


این روزهای بی‌تو به آخر نمی‌رسد

این روزهای شب‌زده را سر نمی‌رسد

ذهنِ مرا به عرصۀ باور نمی‌رسد

روزی تو را دوباره به چشمم ببینمت


روزی تو را دوباره به چشمم ببینمت

روزی تو را ز شاخۀ رویا بچینمت

اما اگر نیایی و دیگر نبینمت

دور از تو در سیاهیِ این بخت مانده‌ام

یاد تو این‌چنین