نو و سپید ۱۸

خیالت را که در آغوش می‌کشم
آغوشم نمی‌کشد
وامی‌ماند


وامانده، در تمامی این روز و سال‌ها
جامانده، محوِ حسرتِ گُنگِ خیال‌ها


همچون قطار، در شبِ یک ایستگاهِ سرد
در انتظارِ هیچ
در انجماد و درد


همچون درخت، شاخه بگسترده‌ام به هیچ
وامانده‌ام
نمی‌کشد آغوشم این خیال
سرپوش می‌نهم به سرِ این خیالِ کال


یادِ تو در سکوتِ شبم محو می‌شود
وامانده در کشاکش و در گیر و دارِ هیچ
غرقِ خیال و گیج
پایانِ شب، همیشه بدین نحو می‌شود

اردلان صامتی