نو و سپید ۱۹

من کوچ می‌کنم
هر شب سوارِ قایقِ رویای تازه‌ای
از خود به سوی تو
تا مجمع‌الجزایرِ زیبای روی تو


آنجا
پایین‌تر از ابرهای تیرۀ ابروانت
بر روی صدفِ پلک‌هایت
بر شاخه‌های نازکِ مژگانت
مرغانِ نگاهم می‌نشینند
و آرام‌آرام
بر سراسرِ آسمانِ چهره‌ات
بال می‌گسترند


بر ساحلِ زلف و پیشانی‌ات
امواجِ طُره‌ها
بر تپه‌های گونه
دریای سرخِ لب
مرجانِ چانه‌ات
تا نیمه‌راهِ گردنه
تا مرزهای گُنگِ گریبانت


تا آنجا که چشم کار می‌کند
مرغانِ خسته‌بالِ نگاهم پریده‌اند
اینجا همان جزیرۀ زیبای قصه‌هاست
دور از تمامِ عالم و آدم
چنان بهشت


اما چشم که می‌گشایی
داغِ عالم بر دلم می‌نشیند


چشمانی که مرا نمی‌بینند
لب‌هایی که مرا نمی‌خوانند

اردلان صامتی