قطعۀ ۱۰
امروز، از فراقِ تو یک شعرِ تازه را
شاید دوباره بر دلِ این دفتر آورم
شعری میانِ ذهنِ من اینجا نشسته است
شمعی کنار دفترِ من در برابرم
از رازِ چشمهای تو شاید سحرگَهی
در امتدادِ ظلمتِ شب سر درآورم
کابوسِ تلخِ فاصلهها را رها کنم
رویای خوبِ وصلِ تو را در سر آورم
همراه با کبوترِ رویای وصلِ تو
از شوقِ آسمانِ تو من پر درآورم
در آسمانِ یادِ تو من غوطهور شوم
این ماتمِ فراقِ تو را بر سر آورم
در پشتِ ابرِ یاد و خیالِ تو لحظهای
رَختِ عزای هجرِ تو را من درآورم
بالی برای پرسۀ پروانهها شوم
شعری برای وصلِ تو بر دفتر آورم
یاد تو اینچنین