چهارپارۀ ۱۷
بیا که سفرۀ دل، بیبهانه باز کنم
به سوی قبلۀ پروانهها نماز کنم
برایت از غم و از غصههای دل گویم
و در حضورِ تو من راز و هم نیاز کنم
چرا نمیرود؟ این روز و شب که پنهانی
پُرم ز غصه و اشک و بر آبِ ویرانی
بیا که نزدِ تو از دستِ تو گلایه کنم
گلایههای دلِ عاشقم نمیدانی
به حلقهحلقۀ گیسوی تو دلم گیر است
تو رفتهای و جهان تنگ و تار و دلگیر است
ز رفتنت دلِ من آنچنان شکسته که من
به هر زمان که بیایی بگویمت دیر است
به سانِ آتشِ شمع و اسیرِ شیدایی
پُرم ز لذتِ درد و خوشم به رسوایی
بیا ببین که ز عشقت چو شعله میسوزم
نظر فِکن تو بر این شعلۀ تماشایی
امیدِ آخرِ این روزها، دوباره بیا
نوید و مژدۀ شبهای پُر ستاره، بیا
بیا بیا که دگر نایِ التماسم نیست
تو را قسم که بر این واپسین اشاره بیا
یاد تو اینچنین