نو و سپید ۲۸

چو کَشتی‌ام، شکسته‌ام، نشسته‌ام به رسوب
رسوبِ خوبِ خیالِ تو
خوبم، خوب

به عمقِ بسترِ رویا و غرقِ خاموشی
به اِنزوای شبِ دفترِ فراموشی

اگر ورق بزنی این شبِ مرا، که چه خوب!
وگرنه، راضی‌ام از عشق
خوبم، خوب

چو کَشتی‌ام که به دریا نشسته‌ام، نه به آب
چو لاشه‌ای تهِ اعماقِ حال و روزِ خراب
خوشا که غرقِ تو بودن، خوشا خراب شدن
به عمقِ بسترِ عشقِ تو، غرقِ خواب شدن

چو کَشتی‌ام که به همراهِ قطره‌قطرۀ اشک
فرونشسته‌ام انگار، در نهایتِ خویش
شکسته، خسته، به اعماقِ گودِ رویا، خیس
خوشم به یادِ تو، تکرارِ این روایتِ خویش

اردلان صامتی