نو و سپید ۹
دلم برای تو تنگ شده است
و هرچه بیشتر بر فراموش کردنت تلاش میکنم
بیشتر متلاشی میشوم
چه بیهوده تلاشی!
صدای تو از خاطرم نمیرود
و نگاهِ تو از مقابلم
در انزوا و خلوتِ این شب
لبهای رنگپریدهات
به گُل مینشینند
لبخند میشوند
میتابند
آه، نسیان نسیان! بیا بیا
کنون زمانِ آمدن است
به پیرمردان و پیرزنانِ فراموشکار
حسرت میخورم
به آن اسیرانِ صندلیهای چرخدار و بسترها
کاش به یاد نمیآوردمت
این زخمِ یادِ تو
جانکاه و جانگدازتر از زخمِ بستر است
مردن به تیغِ حادثه از عشق بهتر است
پیوسته دل برای تو دلتنگ میشود
بر خیالت میپیچم
و توهمی پوچ
دست از گریبانم نمیکشد
غم با سکوتِ خانه هماهنگ میشود
تنها من و خیالِ تو و هیچ و هیچ و هیچ
روزی اما آخر
من جای خالیات را پُر میکنم
جای خالیات را میانِ قلبم
همچو دندان با سرب
همچو درمان با مرگ
اردلان صامتی