غزل ۲۵
معمای چشمانِ تو بارِ دیگر
مرا میکِشد سویِ یک کارِ دیگر
به دنیای موهومِ افسانه مانَد
به اعماقِ یک خلسه، دیدارِ دیگر
به خواب و خیالاتِ شیرین بدیدم
پسِ چشمهای تو، دلدارِ دیگر
خوشم از غم و ماتمِ دلنشینت
به جان میخرم هرچه آزارِ دیگر
بتازد غمِ عشق و دل را بگیرد
همانندِ تاراجِ تاتارِ دیگر
نگاهت به چشمانِ سردم بتابد
فُروریزد این دل به آوارِ دیگر
به دنبالِ حلِ معمای چشمت
نگاهِ من اینبار و هر بارِ دیگر
به آغوشِ رویا تو را میسپارم
نگارِ منی، جانِ من، یارِ دیگر
یاد تو اینچنین