نو و سپید ۱۷
نگاه که میکنی
در چشمانت تمامِ جهانم غرق میشود
تنها قایقِ نجاتی میماند
سرخ رنگ
که به آن میآویزم
نگاه کن، نگاه
و غرق کن، و غرق
من را غریقِ بارقۀ این حریق کن
بغضِ غلیظِ هرشبهام را رقیق کن
همچون مهاجری
ناچار و بیپناه
نومید و خسته
همچو پناهندگانِ جنگ
دریای بیکرانه و امواج، جنسِ سنگ
اما نگاه کن
بگذار تا میانِ نگاهِ تو، بیپناه
مظلوم و بیگناه
غرقِ خیالِ لذتِ این موجها شَوَم
من را غریقِ خاطرههای عمیق کن
حتی امید
قایقِ سرخِ نجات را
از من دریغ کن
نگاه کن، نگاه
و غرق کن، و غرق
اردلان صامتی