چهارپارۀ ۲۳

نشأت گرفته از تو و از چشم‌های تو

این خون که می‌چکد ز دل و هر دو دیده‌ام

آری دوباره می‌چکد این خون به پای تو

جز خون‌بهای عشقِ تو چیزی ندیده‌ام


در این هوا که ابرِ نگاهم به راهِ تو

خونابِ دل ز چشمِ ترِ من روان کند

در این هوا که گوشۀ چشمِ سیاهِ تو

در لحظه‌ای بهارِ دلم را خزان کند


در این خزان که برگِ درختانِ یادِ تو

بر سنگفرشِ خاطره‌ها پرسه می‌زند

بر شاخسارِ ذهنِ من این گردبادِ تو

می‌پیچد و به برگِ خزان بوسه می‌زند


چون برگ‌های خسته دلم در خزانِ تو

در انتظارِ سوز و نسیمی که برکَنَد

همچون پرنده‌ای به سپیده‌دمانِ تو

در آسمانِ یاد و خیالِ تو پر زَنَد


دردا که برگِ آخرِ جانم برای تو

رفتی، فِتاد و برگِ خزانی مرا نبود

تا افکنم ز شاخۀ این دل به پای تو

بعد از تو برگِ زردِ وجودم مرا چه سود؟

یاد تو این‌چنین