نو و سپید ۲

این یک تصور است
این یک تصورِ خالی و گنگ و پوچ
اوهامِ یک تداعیِ بی‌ربط و بی‌اساس
یک عشقِ کودکانه میانِ من است و تو
یک عشقِ کودکانه، پُر از شوق و پُر هراس


این یک تصور است که ما فکر می‌کنیم
چون عاشقانِ والۀ افسانه‌های دور
از ابتدای خلقتِ عالم، من و تو را
پیوند داده‌اند
در سرزمینِ نور
چون آدم و حوا
نزدِ ستاره‌ها


این‌ها همه فریب
این‌ها همه دروغ


هرگز نمی‌توان
این عشقِ پَست را
این کودکانه‌بازیِ ظهرِ بلوغ را
این کهنه‌استغاثۀ تندیسِ جسم را
تقدیس کرد و پاک


در بغضِ این فراق
حتی نمی‌توان
این چشم‌های ملتهب از رفتنِ تو را
تعمید داد و شُست


این یک تصور است
باطل، سخیف و پَست
واهی، خموش و گُنگ
خالی، سیاه و پوچ


اما چه گویمت؟


عشقِ تو یک تصورِ باطل اگرچه هست
یا اینکه یک تخیلِ واهی اگر که بود


من دوست دارمش
نیکو شُمارَمَش
در دل سپارمش


آری بیا
اگرچه دروغ است عشقِ ما
یا یک تصورِ خالی و گُنگ و پوچ


اما، بیا و رهگذرِ این غروب باش
تنها تو خوب باش
تنها، تو خوب باش

اردلان صامتی