مثنوی ۱

نشسته‌ام به قایقی و موج، می‌بَرد مرا

صدای خنده‌های تو، به اوج می‌بَرد مرا

و آسمانِ تیره‌ام پُر از ستاره می‌شود

و بغضِ مِه‌گرفته‌ام، به اشک پاره می‌شود

غروب چون فسانه‌ای نشسته بر زمانه‌ام

سیاهِ چشم‌های تو، سرودۀ شبانه‌ام

تو را به خانه می‌بَرد غروب آسمانِ من

و پاره‌پاره می‌شود، حریرِ ریسمانِ من

میان موج‌های غم مرا روانه می‌کنی

مرا طلسمِ اسمِ خود، به این بهانه می‌کنی

تو رفته‌ای و یادِ تو چو موج، می‌بَرد مرا

صدای خنده‌های تو، به اوج می‌بَرد مرا

یاد تو این‌چنین