غزل ۲۲

گاه، تو را شبانه در شعر و ترانه دیده‌ام

از لبِ عاشقانه‌ها نامِ تو را شنیده‌ام

کوچه‌به‌کوچه رفته‌ام، شهربه‌شهر گشته‌ام

جُز تو و چشم‌های تو از همه دل بریده‌ام

باغ و بهارِ من تویی، صبر و قرارِ من تویی

یادِ تو را ز باغِ غم شاخه‌به‌شاخه چیده‌ام

همچو نسیم می‌وَزد عطرِ تو بر خیالِ من

مستِ خیال و یادِ تو، بر تنِ شب وزیده‌ام

ساده عبور می‌کنی از شبِ خاطراتِ من

این همه شب گذشت و من خوابِ تو را ندیده‌ام

خواب نمی‌بَرد مرا، غرقه به آبِ دیده‌ام

بر سرِ سیلِ اشکِ غم خفته و آرمیده‌ام

غمزۀ این ستاره‌ها یادِ تو زنده می‌کند

با دلِ من چه کرده‌ای؟ بر دلِ شب تنیده‌ام

بر دلِ من دمیده‌ای، روحِ منی و جانِ من

حال و هوای من تویی، از تو نفس کشیده‌ام

شهر و دیارِ من تویی، یار و نگارِ من تویی

دار و ندارِ من تویی، نازِ تو را خریده‌ام

چشمِ تو شوکرانِ من، لذتِ  بی‌کرانِ من

اسمِ تو بر زبانِ من، طعمِ تو را چشیده‌ام

گریۀ گاه‌گاهِ من، معبد و خانقاهِ من

تَرکِ  زمانه کرده‌ام، عشقِ تو برگزیده‌ام

جلوۀ روزگارِ من، عشقِ تو یادگارِ من

ردِ تو را گرفته‌ام، از تو به شب رسیده‌ام

سر به سجود می‌بَرم، اشک به رود می‌بَرم

دشت به دشت می‌دَوم با بدنِ خمیده‌ام

آهِ دریغ می‌کِشد، سینه حریق می‌کشد

آه و فغانِ سینه را بر دلِ شب دمیده‌ام

من شفقِ سیاهِ غم، تو فلقِ سپیده‌دم

از شب و تیرگی پُرم، منتظرِ سپیده‌ام

یاد تو این‌چنین