چهارپارۀ ۱۷

بیا که سفرۀ دل، بی‌بهانه باز کنم

به سوی قبلۀ پروانه‌ها نماز کنم

چهارپارۀ ۱۶

دور از تو در سیاهیِ این بخت مانده‌ام

دور از تو من شکسته و جان‌سخت مانده‌ام

چهارپارۀ ۱۵

بگذار تا نگاهِ تو آشفته‌تر کند

این قلبِ پاره‌پارۀ در خون نشسته را

چهارپارۀ ۱۴

ای کاش شعرهای من آنجا کنارِ تو

جان می‌گرفت، همچو درختانِ نوبهار

چهارپارۀ ۱۳

لَختی به باغِ خسته و بارانی‌ام بتاب

صبحی به دشتِ زارِ پریشانی‌ام بخند

چهارپارۀ ۱۲

بغضم به روی گفتنِ یک حرف مانده بود

در امتدادِ حنجره من به خون نشست

چهارپارۀ ۱۱

خواب از سرم دوباره چو شب‌های دیگرم

رفت و نسیمِ یادِ تو بر ذهنِ من وزید

چهارپارۀ ۱۰

یک آسمان ستارۀ بی‌رنگ مانده است

از کهکشانِ خاطره یک سنگ مانده است

چهارپارۀ ۹

این کوچه‌های تنگ، مرا پرسه می‌زند؟

یا من میانِ کوچۀ دل غوطه می‌خورم؟

چهارپارۀ ۸

سودای آن نگاهِ خمارت چه می‌کند

ترفندِ آن نظارۀ تارت چه می‌کند