چهارپارۀ ۱

وقتی سکوتِ نیمه‌شبم را شکستی و رفتی

وقتی ز روی من نِگه‌ات را بِبستی و رفتی

وقتی که تار و پودِ دلم را گُسستی و رفتی

چونان شفق به دامنِ این شب نِشستی و رفتی


من در فراقِ چشمِ سیاهت نشسته‌ام

از آشنا و دوست، دلم را گُسسته‌ام

از بینِ هرچه بود، غمت را خریده‌ام

دل را به روی عشقِ تو هرگز نبسته‌ام


من در خیالِ خام، تو را پروریده‌ام

نقشی به یادگار، به قلبم کشیده‌ام

با خاطراتِ خوبِ تو پرواز کرده‌ام

رنگی به جز سیاهِ نگاهت ندیده‌ام


گویا همان شب است و همان بوسه‌های سرد

آن لحظۀ فراقِ تو آن ناله‌های درد

من آه می‌کشم و تو خاموش مانده‌ای

عمری‌ست رفته‌ای و مرا کرده‌ای تو طرد


گویا همان شب است و تو لبریزی از غرور

من خاطراتِ عشقِ تو را می‌کنم مرور

با هر نگاهِ گرمِ تو سرمست می‌شوم

با هر نگاهِ سردِ تو غمگین و سوت و کور


گویا همان شب است و همان آسمان و ماه

چشمِ ستاره‌ها به تو و چشمِ من به راه

در لابه‌لای ذهنِ من اینجا نشسته‌ای

من ماندم و خیالِ تو و آسمان و آه

یاد تو این‌چنین