چهارپارۀ ۲۵

تسکین نمی‌دهد دگر این اشک‌ها چرا؟

این دردِ بی‌نهایتِ دلتنگیِ مرا

چهارپارۀ ۲۴

گاهی مرا صدا کن و از دوردست‌ها

دستی تکان بده که بدانم به یادمی

چهارپارۀ ۲۳

نشأت گرفته از تو و از چشم‌های تو

این خون که می‌چکد ز دل و هر دو دیده‌ام

چهارپارۀ ۲۲

آمد بگوید این دلِ غمدیده مالِ تو

رفتی نشد، نشد که بپرسد ز حالِ تو

چهارپارۀ ۲۱

به وثیقه می‌گذ‌ارم، دلِ دردمندِ خود را

به هوایِ آن که گاهی، گذری کنم به کویَت

چهارپارۀ ۲۰

ترسم طلب کنم ز تو آن دل که داده‌ام

بر من فغان کنی و بگویی “کدام دل؟”

چهارپارۀ ۱۹

تارِ مویت جانِ ما را می‌برد

تیغِ عشقت سینۀ ما می‌درد

چهارپارۀ ۱۸

خسته از فکرت، فکرت آسوده

بر تو و عشقت، دامن‌آلوده

چهارپارۀ ۱۷

بیا که سفرۀ دل، بی‌بهانه باز کنم

به سوی قبلۀ پروانه‌ها نماز کنم

چهارپارۀ ۱۶

دور از تو در سیاهیِ این بخت مانده‌ام

دور از تو من شکسته و جان‌سخت مانده‌ام

چهارپارۀ ۱۵

بگذار تا نگاهِ تو آشفته‌تر کند

این قلبِ پاره‌پارۀ در خون نشسته را

چهارپارۀ ۱۴

ای کاش شعرهای من آنجا کنارِ تو

جان می‌گرفت، همچو درختانِ نوبهار