نو و سپید ۳

دیگر نبودنت، یک دردِ تازه نیست
دردِ نبودنت، در من همیشگی‌ست


بعد از تو من، اگرچه که دلتنگ می‌شوم
اما تمامِ دردِ من از رفتنِ تو نیست


همواره، پرسشی که مرا زجر می‌دهد
در ذهنِ من نشسته و یک دم نمی‌رود
با کیستی؟ چرا؟
گر در دلت ز عاشقِ خود یاد می‌کنی
پس نیستی چرا؟


اینجا ولی هنوز
عشقِ تو بر تمامِ وجودم تنیده است
نامِ تو را الهۀ شب‌های بغض و آه
هر شب به ناله
وقتِ سجودم شنیده است


در کلبۀ خموشِ خود اینجا نشسته‌ام
تنها به سوگِ زنجره‌ها گوش می‌کنم
اینجا طنینِ قلبِ تو احساس می‌شود
خود را میانِ یادِ تو، مدهوش می‌کنم


گاهی تو را
ز شیشۀ این قاب دیده‌ام
گاهی صدای پای تو را من، شنیده‌ام


گل واژه‌های شعرِ تَرَم باز می‌شوند


می دانم این ترانۀ غربت، همیشگی‌ست
راهی که رفته‌ای دگرش بازگشت نیست
پر می‌کشد، خیالِ تو اینجا کنارِ من
باید کنارِ یادِ تو هم عاشقانه زیست

اردلان صامتی