غزل ۳۰

بیا که فاصله‌ها لنگِ رنگِ آمدنت

که قلبِ فاصله ریزد به زنگِ آمدنت

شکستِ فاصله در این نبردِ طولانی

شکستِ قافلۀ غم به جنگِ آمدنت

به جز شکسته‌دلی واله ار نمی‌یابی

غنیمتی که بُوَد مفتِ چنگِ آمدنت

ولی بیا و دلی واله را غنیمت دان

تمامِ پهنۀ این سینه تنگِ آمدنت

تأللی به طلوعت مکُن تو ای خورشید

که سینه شعله کِشد از درنگِ آمدنت

خیالِ وسعتِ فرسنگ‌ها چه دلگیر است

فراق و هجرت و غم، زیرِ سنگِ آمدنت

به انتظارِ تو افسانه‌ها پریشان‌اند

بیا که آخرِ این قصه لنگِ آمدنت

یاد تو این‌چنین