غزل ۲

چه غمی از این فراتر؟ که تو را ندیده، عاشق

به خیالِ من بتابی همه لحظه و دقایق

صنما، نمای رویت دو جهان اسیر سازد

بنمای روی حُسنت به نظارۀ خلایق

بِگُشای چهره‌ات را تو به آن روش که دانی

و بریز آبروی گلِ لاله و شقایق

درِ باغِ چهره بُگشا که هوای باغِ رویت

بِبَرد ز من هوای گلِ گلشن و حدایق

بنِگر که صبر و تابم به چه سان رَود ز دستم

نظری فِکن به سوی دلِ این حقیرِ شایق

ز سرابِ خواب و رویا تو اگر دَمی برآیی

همه عالَمی دروغ و تو حقیقت و حقایق

یاد تو این‌چنین