چهارپارۀ ۱۳

لَختی به باغِ خسته و بارانی‌ام بتاب

صبحی به دشتِ زارِ پریشانی‌ام بخند

چهارپارۀ ۱۲

بغضم به روی گفتنِ یک حرف مانده بود

در امتدادِ حنجره من به خون نشست

چهارپارۀ ۱۱

خواب از سرم دوباره چو شب‌های دیگرم

رفت و نسیمِ یادِ تو بر ذهنِ من وزید

چهارپارۀ ۱۰

یک آسمان ستارۀ بی‌رنگ مانده است

از کهکشانِ خاطره یک سنگ مانده است

چهارپارۀ ۹

این کوچه‌های تنگ، مرا پرسه می‌زند؟

یا من میانِ کوچۀ دل غوطه می‌خورم؟

چهارپارۀ ۸

سودای آن نگاهِ خمارت چه می‌کند

ترفندِ آن نظارۀ تارت چه می‌کند

چهارپارۀ ۷

آن آخرین نگاه، که مابینِ ما گذشت

یک اتفاقِ ساده و یک عمر سرگذشت

چهارپارۀ ۶

عشقت تَنید و سایه بِگُسترد و جا گرفت

ناگَه فضای سینۀ ما را فرا گرفت

چهارپارۀ ۵

زیباتر از همیشه تو لبخند می‌زنی

معصوم و صادقانه و پاک و فرشته‌گون

چهارپارۀ ۴

چو گل به باغِ نگاهم / به فصلِ سردِ زمستان

شکفته‌ای گلِ خندان / میانِ این دلِ بی‌جان

چهارپارۀ ۳

ز سیلِ اشکِ مداوم نمی‌توان خفتن

غمِ  فراقِ تو را با که می‌توان گفتن

چهارپارۀ ۲

گویی تو را کنارِ خود احساس می‌کنم

کنجی برای قصۀ شب باز می‌کنم